زندگی نامه ی دکتر علی شریعتی
تاریخ ایرانیان
تاریخ و تمدن ایرانیان از گذشته تاکنون و زندگی نامه ی اشخاص مختلف

دکترعلی شریعتی، درآذر 1312، دیده به جهان گشود. پس از اتمام دبیرستان، در هفده سالگی، به ادامه ی تحصیل در دانشسرای مقدماتی مشهد پرداخت ودوسال بعد به معلمی مشغول شد.
زندگینامه ی دکتر علی شریعتی
بیست وسه ساله بود که به ترجمه اباذرغفاری پرداخت وسپس وارد دانشکده ی ادبیات مشهد شد ونخستین تجربه ی دستگیری و زندان در این دوران اتفاق افتاد.

شریعتی، پس از اخذ رتبه ی اول و فارغ التحصیلی از دانشگاه، در سال 1339 برای ادامه ی تحصیل در رشته ی تاریخ وجامعه شناسی ورهسپار فرانسه شد.او، در سه سال اقامتش در این سرزمین، همراه تحصیل به سازمان آزادی بخش الجزایر پیوست و به همین اتهام در پاریس به زندان افتاد.

در سال 1343، پس از اخذ مدرک دکترا، هنگام ورود به ایران دستگیر شد و او رابه زندان قزل قلعه فرستادند. سال بعد، با توجه به سابقه ی فعالیت های سیاسی، به عنوان معلم مشغول به کار شد و سپس در دانشگاه مشهد استادیار تاریخ شد.

سخنرانی های شریعتی، در حسینیه ی ارشاد، از سال 1346 آغاز شد و با بسته شدن حسینیه، وی نیز هجده ماه را در زندان بسر کرد.پس از آزادی مدتی در مشهد و تهران بود و عاقبت در اردیبهشت 1356 رهسپار لندن شد و در 29 خرداد همین سال، در چهل و چهار سالگی، به محبوب پیوست.

علی تنهاست ، فاطمه فاطمه است ، حسین وارث آدم ، کویر ، از جمله آثار دکتر علی شریعتی است.

 

نگاهی دوباره به سال های کودکی و نوجوانی

دکتر در کاهک متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سال های کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب ‌دار ده کاهک).

دکتر در سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابن‌یمین در مشهد، ثبت نام کرد اما به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضا‌خان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر دکتر)، خانواده را بار دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابن‌یمین بر‌می‌گردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیت‌های استاد کم می‌شود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در کتاب خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به تدریج از او روشنفکری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.
آغاز کار آموزی:
با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در اداره‌ی فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتب‌پور در کلاس های شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه می‌کرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این کتاب‌ها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتاب‌فروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس ‌شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیات‌‌انسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان ‌برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد. دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاس‌ها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را می‌آزمود. هفته‌ ای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گه‌گاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ می‌کرد. در این دوران فعالیت‌های او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.

 

بازگشت تا دانشگاه

دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرز‌های هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازم‌الاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدت ها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنی‌های بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سال‌های ۴۵-۴۸ سال‌های نسبتاً آرامی برای خانواده‌ی او بود. دکتر بود و کلاس‌های درسش و خانواده. تدریس در دانشکده‌ی ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانواده‌اش تمام کارهای او محسوب می‌شد.

دوران تدریس :
ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در دانشکده مشهد، استخدام می‌شود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدن‌های غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز می‌کرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز می‌کرد. دکتر، مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده بود، بیان می‌کرد و شاگردانش سخنان او را ضبط می‌کردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده می‌شد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش می‌شد. از جمله، کتاب اسلام‌شناسی‌ مشهد و کتاب تاریخ‌تمدن از همین جزوات هستند.
اغلب کلاس های او با بحث و گفتگو شروع می‌شد. پیش می‌آمد دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ‌های او بی‌اختیار دست می‌زدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی و دوست بود. اگر وقتی پیدا می‌کرد با آنها در تریا چای می‌خورد و بحث می‌کرد. این بحث‌ها بیشتر بین دکتر و مخالفین‌ اندیشه‌های او در می‌گرفت. کلاس‌های او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته‌ها درس خود را تعطیل می‌کردند و به کلاس او می‌آمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلی‌ها کافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچه‌های کلاس، می‌نشستند. در گردش‌های علمی و تفریحی دانشجویان شرکت می‌کرد. او با شوخی‌هایشان، مشکلات روحیشان و عشق‌های پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، کتاب «کویر» را چاپ کرد. حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای او، که در امور دیگر بی‌توجه و بی‌نظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود. (کویر نوشته‌های تنهایی اوست).
در فاصله سال های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌کرد، از قبیل دانشگاه آریا‌مهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تکنیک‌تهران و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد که مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاس‌های وی که در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دکتر، با موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداری دکتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد، تا روی آن کار کند. به هر حال عمر کوتاه تدریس دانشگاهی دکتر، به این شکل به پایان می‌رسد.
حسینیه ارشاد :
این دوره از زندگی دکتر، بدون هیچ گفتگویی پربارترین و درعین حال پر دغدغه‌ترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عده‌‌ای از شخصیت‌های ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامه‌ی آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران، از شخصیت‌هایی چون آیت‌لله مطهری دعوت می‌شد تا با آنان همکاری کنند. بعد از مدتی از طریق استاد شریعتی (پدر دکتر) که با ارشاد همکاری داشت، از دکتر دعوت شد تا با آنان همکاری داشته باشد. در سال‌های اول همکاری دکتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشکده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانی‌های او مشروط به اجازه دانشکده بود، برای همین بیشتر سخنرانی‌ها در شب‌جمعه انجام می‌شد، تا دکتر بتواند روز شنبه سر کلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفکر نبودن دکتر و بعضی از مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸، این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد که دکتر دیگر در ارشاد سخنرانی نکند. اما بعد از تشکیل جلسات و و نشست‌هایی، دکتر باز هم در حسینیه سخنرانی کرد. هدف دکتر از همکاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانی‌های او، خود گواهی آشکار بر این نکته است. در سخنرانی‌ها، مدیریت سیاسی کشور به شیوه‌ای سمبلیک مورد تردید قرار می‌گرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، کاروان حجی به مکه اعزام می‌کند تا در پوشش اعزام این کاروان به مکه، با دانشجویان مبارز مقیم در اروپا، ارتباط برقرار کنند.
دکتر با وجود ممنوع‌الخروج بودن، با تلاش‌های بسیار، با کاروان همراه می شود. تا سال ۵۰دکتر همراه با کاروان حسینیه، سه سفر به مکه رفت که نتیجه آن مجموعه سخنرانی‌های میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانی‌ها تحت عنوان حج در مکه بود، که بعدها به عنوان کتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در راه برگشت به مصر رفت، که این سفر ره‌آورد زیادی داشت، از جمله کتاب آری این چنین بود برادر.
در سال‌های ۴۹-۵۰، دکتر بسیار پر کار بود. او می‌کوشید، ارشاد را از یک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این کار می‌کند، در حالی که در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دکتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، که باعث به وجود آمدن جوی یک‌دست‌تر و هم‌فکر‌تر شد. با رفتن این افراد، پیشنهاد‌های جدید دکتر، قابل اجرا شد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در کلاس‌های دکتر شرکت می‌کردند. در ارشاد، کمیته‌یی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانی‌ها شد. به دکتر امکان داده شد که به کمیته‌های نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دکتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ ‌اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از سویی و تهدیدهای ساواک از سوی دیگر هر روز او را بی‌حوصله تر می‌کرد و رنجش می‌داد. دیگر حوصله معاشرت با کسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیری‌های فکری، درگیری‌های شغلی هم داشت. عملاً حکم تدریس او در دانشکده لغو شده بود و او کارمند وزارت علوم محسوب می‌شد. وزارت علوم هم، یک کار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، کار ارشاد سرعت غریبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخش‌های هنری حساسیت خاصی نشان می‌داد. دانشجویان هنر دوست را تشویق می‌کرد تا نمایشنامه ابوذر را که در دانشکده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر اجرا کنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یکی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه، در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد، تا حدی که در زمان اجرای نمایش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد، درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.
آخرین زندان :
از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دکتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانی‌های دکتر با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۵۲، دکتر در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه کرد. بعد از جمع‌آوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت. شکنجه‌های او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام می‌شد و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقات ها بود. دکتر اجازه استفاده از سیگار را داشت ولی کتاب نه!! بعد از مدتی هم حکم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در تمام مدت ساواک سعی می‌کرد دکتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه کند. ولی موفق نشد. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز بر‌خوردار. او با نیروی ایمان بالایی که داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریک تحمل کند. در این مدت خیلی از چهره های جهانی خواستار آزادی دکتر از زندان شدند. به هر حال دکتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در کنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یک سره تحت کنترل و نظارت ساواک بود. در واقع در پایان سال ۵۳، که آزادی دکتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دکتر مکرر به سازمان امنیت احضار می‌شد، یا به در منزل اومی‌رفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همکاری از او را داشتند. با این همه، او به کار فکری خود ادامه می‌داد. به طور کلی، مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور می‌نوشت. در همان دوران بود که کتاب‌هایی برای کودکان نظیر کدو ‌تنبل، نوشت.
در دوران خانه‌نشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شرکت فرزندانش در جلسات تاکید می‌کرد. بر روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی می‌ورزید. در سال۵۵، با هم فکری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیت‌ها ادامه دهد. راه‌های زیادی برای خروج دکتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه با اسم مستعار و ...
بعد از مدتی با کوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دکتر، علی مزینانی بود، در حالی که تمام مدارک موجود در ساواک به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد برای بلژیک بلیط گرفت. چون کشوری بود که نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی کرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حرکت بسیار نگران بود. سر را به زیر می‌انداخت تا کسی او را نشناسد. اگر کسی او را می‌شناخت، مانع خروج او می‌شدند. و به هر ترتیبی بود از کشور خارج شد. دکتر نامه‌ای به احسان از بلژیک نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریکا تحقیق کند.
ساواک در تهران از طریق نامه‌یی که دکتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از کشور شده بود و دنبال رد او بود. دکتر بعد از مدتی به لندن، نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد. بدین ترتیب کسی از اقامت دو‌هفته‌یی او در لندن با خبر نشد. پس از یک هفته، دکتر تصمیم گرفت با ماشینی که خریده بود از طریق دریا به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جواب‌های گنگ و نامفهوم دکتر، که می خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشکوک می‌شود. ولی به دلیل اصرار‌های دکتر حرف او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یکی از اقوام قبول می‌کند. این خطر هم رد می‌شود. بعد از این ماجرا، دکتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه می‌شود که از خروج همسرش و فرزند کوچکش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن می‌رود و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه می‌آورد. دکتر در آن شب اعتراف می‌کند که جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا می‌تواند او را به وطن بازگرداند، او می گوید که فصلی نو در زندگیش آغاز شده است. در آن شب، دکتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام بود و عصبی ... شب را همه در خانه می‌گذرانند و فردا صبح زمانی که نسرین، خواهر علی فکوهی، مهماندار دکتر، برای باز کردن در خانه به طبقه پایین می‌آید، با جسد به پشت افتاده دکتر در آستانه در اتاقش رو‌‌به‌رو می‌شود. بینی‌اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فکوهی تماس می‌گیرند و خواستار جسد می‌شوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. و بالاخره در کنار مزار حضرت زینب آرام گرفت!...

 

ازدواج

در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسی‌هایش ازداوج کرد.
دکتر در این دوران روزها تدریس می‌کرد و شب ها را روی پایان‌نامه‌اش کار می‌کرد. زیرا می‌بایست سریع‌تر آن را به دانشکده تحویل می‌داد. موضوع تز او، ترجمه کتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دکتر سر موقع رساله‌اش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شده است. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.

 

دوران اروپا :

عطش دکتر به دانستن و ضرورت‌های تردید ناپذیری که وی برای هر‌ یک از شاخه‌های علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد می‌کرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی قبل از هر کاری باید جایی برای سکونت می‌یافت و زبان را به طور کامل می‌آموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس) ثبت نام کند. پس روزها در آلیس زبان می‌خواند و شب‌ها در اتاقش مطالعه می کرد و از دیدار با فارسی‌زبانان نیز خودداری می نمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمی‌توانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند، پس با یک کتاب فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه می‌برد. وی کتاب «نیایش» نوشته الکسیس کارل را ترجمه می‌کرد.
فرانسه در آن سال‌ها کشور پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سال‌ها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشور‌ها نیز نفوذ کرده بود.
تحصیلات و اساتید :
دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلی‌اش می‌تواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع رساله‌اش را کتاب‌ «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته صفی‌الدین قرار داد.
بعد از این ساعت‌ها روی رساله‌اش کار می‌کرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گسترده‌تر از سطح دکترایش بود. ولی کارهای تحقیقاتی رساله‌اش کار جنبی برایش محسوب می شد. درس‌ها و تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی انجام می شد. یکی در کلژدوفرانس در زمینه جامعه ‌شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت‌های سازمان‌های دانشجویی ایران در اروپا شرکت می‌کرد. در سال‌های ۴۰-۴۱ در کنگره‌ها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامه‌های ایران آزاد، اندیشه جبهه در امریکا و نامهء پارسی حضور فعال داشت. ولی به ‌تدریج با پیشه گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با خواندن کتاب «دوزخیان روی زمین»، نوشته فرانس
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارق‌التحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه‌ دیدار می‌کرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو می‌کرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محل‌ها برگزار می‌شد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر علی‌رغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با آن سابقه سیاسی – امکان تدریس در دانشگاه‌ها را نخواهند داد و نیز علی‌رغم اصرار دوستان هم فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهء ایران و توده‌های مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب

 

شریعتی پس از 30 سال

وقتی من نوجوانی 12 ساله بودم در شبی از شب های سال 59 در حال مطالعه کتاب «ابوذر غفاری» شریعتی بودم، این مطالعه توام بود با اشک و گریه و تا صفحه های پایانی کتاب این اشک ریختن ادامه داشت. اتفاقی که مرا از این فضا بیرون آورد دعوایی بود که در کوچه در گرفت و سر و صدای آن موجب شد که گریه را تمام کنم و با چشمان قرمز و اشک آلود از فضای نوشته های شریعتی خارج شوم. اما آیا امروز که 40 سال سن دارم با خواندن آن کتاب چنین حسی به من دست می دهد؟ آیا آن حس را شریعتی ایجاد می کرد یا فضای گفتمانی حاکم یا انتظار یک نوجوان که درکی کودکانه از هستی و جامعه داشت؟ آیا این حس را انقلاب و انتظار عدالت ایجاد می کرد؟ برای عدالت اکنون نیازمند چه حسی هستیم،سهم شریعتی در ایجاد آن فضا و آن حس تا چه اندازه بود؟

شاید خیلی از روشنفکران بر این عقیده هستند که پرسش از شریعتی یعنی پرسش درباره شریعتی یا موضوعیت داشتن شریعتی به عنوان یک پرسش عصری و نسلی دیگر تمام شده است. چون هم عصر آن پایان یافته است و هم نسل آن. دیگر دغدغه ایدئولوژیک عصر او را ندارند. اما واقعیت چیزی غیر از این ادعا را نشان می دهد. حداقل کسانی که با ناشرانی در ارتباطند که کتاب هایی در زمینه روشنفکری دینی منتشر می کنند به خصوص ناشرانی که در نمایشگاه کتاب تهران امسال حضور داشتند، می دیدند که چگونه جوانان 18 تا 25 ساله خواهان کتاب های شریعتی بودند. نگارنده خود در چندین مورد با چنین مساله یی رودررو مواجه شدم و البته تعجب من و دوستان و حتی ناشران را برمی انگیخت که این اقبال و این رویکرد تازه چه معنایی دارد؟ البته در نگاه اول این زنگ خطری برای فرآیند تولید فکر و اندیشه و جریان روشنفکری ارزیابی می شود که چرا اینقدر نگاه به گذشته است یا در جامعه یی که دموکراسی تکوین نیافته این معنای بدی می دهد. آیا دوباره چالش و مناظره درباره شریعتی با شدت آغاز می شود ؟ آیا رجوع به شریعتی ناشی از پرسش ابهام آمیز درباره او یا رمز آمیز بودن آن است، چرا که خیلی ها به سراغ شریعتی رفتند، اما ابهام آنها فزونی یافت و البته پرسش های دینی تازه یی برای آنها طرح شد که سازنده بود؛ تلقی از مذهب، ایدئولوژیک کردن دین، نگاه او به سیر فکر و اندیشه و تاریخ دینی شیعه و...
به هر حال رجوع به شریعتی در دوره پیش از انقلاب و معلمی او برای انقلاب چه سنخیتی با رجوع تازه به او دارد؟ در حالی که عصر انقلاب پایان یافته تلقی می شود آیا می توان ارتباطی بین گفتمان چپ مذهبی و چپ غیرمذهبی دوره شریعتی با گفتمان غالب لیبرال و نیمه لیبرال عصر کنونی یافت که موجب شود شریعتی با گفتمان چپ را با شریعتی گفتمان لیبرال به هم نزدیک کند؛ نزدیک تا حدی که به بازتولید فکر دینی شریعتی منجر شود. یا اینکه این فرضیه همچنان خودنمایی می کند که گفتمان غالب در ادبیات سیاسی و فکری جامعه ما همان ادبیات چپ و پوپولیسم چپ گرایانه جدید است. اما آیا آنچه درون جامعه در حال مصرفی ایران می توان به آشکار دید، سبک زندگی غیرچپ روانه یی را به ما نمی نمایاند؟مصرف گرایی که ویژه جوامع مدرن و لیبرال و موجب استحکام و دوام ساختار اقتصادی کنونی دنیاست و کشور ما نیز نمی تواند وصله یی جدا باشد در درون ساخت مذهبی خود که هویت تاریخی هم دارد، چه الزامی و چه رویکردی را از نوع نگاه شریعتی می تواند بپذیرد؟یا اینکه این رجوع در حد همان پرسش است که پرسیده شود و از شریعتی بشنوند و بگذرند. یا نه تحولی غیرقابل پیش بینی که شریعتی می تواند حداقل سهمی در آن داشته باشد ممکن است به وقوع بپیوندد؟
به هر حال شریعتی آنچنان دارد مساله می شود که پس از گذشت 30 سال از درگذشت او درباره چاپ کتاب های شریعتی و حق تالیف آنها اختلافات بین ناشران و خانواده شریعتی در حال بروز است و به زودی این اختلاف وارد عرصه عمومی خواهد شد. این اختلاف البته ماهیت مالی دارد، چون ظاهراً پس از گذشت 30 سال ناشران می توانند بدون اجازه وراث اقدام به چاپ کتاب کنند و حق التالیفی هم پرداخت نکنند. اما در پس زمینه این مساله مالی می توان همان رویکرد تازه خوانندگان پرتعداد کتاب های شریعتی را دید. جالب است ناشری درصدد است کتاب های شریعتی را با حروفچینی دوباره و گرافیک تازه که منطبق بر ذائقه مصرف کننده دوره پساچپ باشد، آماده کرده و روانه بازار نشر کند.
بنابراین می توان انتظار داشت که چاپ این کتاب ها با کاغذ کاهی و مقوای کاهی تر و طرح جلدهای مختص آن دوره و چاپ های سربی با کلیشه هایی از عکس های شریعتی متوقف شود. بنابراین کتاب های شریعتی روشنفکر مذهبی و انقلابی و یکی از مهم ترین پایه گذاران ایدئولوژی دینی در ایران که محتوای اغلب آنها انسان را در فضای مکتبی آرمان خواه قرار می داد که رسالت آن بر افروخته شدن و برافروخته کردن و دگرگونی انقلابی بود در بسته بندی شیک و عکس های شیک تر از شریعتی عرضه می شود. اما آیا خواننده امروز از شریعتی همان تلقی خواننده دیروز را از نوشته ها و فضایی که شریعتی در آن قرار داشت، خواهد داشت؟شریعتی در فضای صدای شریعتی قرار داشت. آنچه نوشته های شریعتی است همان صدا و سخنرانی های پرشور شریعتی است. شور یک روشنفکر در فضای گفتمانی چپ، گفتمان انقلاب و گفتمان دگرگونی بنیادی. اما خواننده امروز شریعتی آیا می تواند همان فضای سخنرانی را برای خود بازتولید کند یا فضای پیشاانقلاب را؟ شاید خواننده امروز شریعتی به سراغ شریعتی می رود نه برای نسخه پیچی. شاید هم برود برای نسخه پیچی. نمی توان داوری دقیقی کرد. چون جوان 18 تا 25 ساله اگرچه در سن بلوغ عقلی است اما در اوج هیجان و احساس هم هست. شریعتی همواره به عنوان یکی از نمادهای سرپای روشنفکری دینی مطرح بوده که بی شک بخشی مهم از تاریخ روشنفکری دینی در قرق او بوده است اما طی سال های اخیر در کنار شریعتی جامعه شناس و البته متنفر از فلسفه، رویکرد به روشنفکری دینی و فلسفی اندیشی دکتر سروش به عنوان دیگر نماد برجسته روشنفکری دینی تاثیرگذار و جریان ساز بیشتر شده است. این رویکرد را می توان در فروش آثار و نوشته های وی حتی در نمایشگاه کتاب امسال دید. اگرچه سروش انقلاب ساز نبود، اما در عرصه نواندیشی و کلام دینی و فلسفه چالش های تازه یی را که حتی شریعتی درباره آنها نظرسازی و نظریه پردازی کرده بود، به وجود آورد بنابراین روشنفکری دینی در دوره بعد توانست تا حدودی نگاه عقلانی و نقادی دینی را جایگزین نگاه هیجانی و اسطوره یی دینی کند و از این راه تا حدودی به بازسازی فکر دینی هم بپردازد. به خصوص که این نگاه هم نگاهی درون دینی و هم نگاهی برون دینی توام با فلسفه و کلام را با خود به همراه داشته است و البته خوشایند پاره یی از روشنفکران دینی هم نیست. آنها ترجیح می دهند از شریعتی و از درون دین کاوش کنند و از نگاه خود از او حاشیه زدایی و پالایش فکری کنند.

 

از خانه نشینی اجباری تا هجرت

... در دوران خانه نشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا به فرزندانش توجه بیشتری کند.. در رفتار بچه ها دقیق و نسبت به انتخابهایی که می کردند حساس بود. مثلا اگر لباس را به این دلیل انتخاب می کردند که دیگران آن را انتخاب کرده بودند و احیانا مد روز بود، دلخور می شد اما مستقیما اظهار نمی کرد با شوخی ناخشنودیش را بفهماند....

در این اواخر، بر شرکت بچه ها در جلسات سخنرانی اش تاکید فراوانی می کرد.. گاه مسئولیت پیاده کردن نوارها را به آنها می داد و سعی می کرد با آنها رابطه فکری برقرار کند. در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از کشور فرصت یافت تا مقدمات برنامه هجرت خود را فراهم کند.

ـ دکتر شریعتی نهایتا در روز 26 اردیبهشت سال 1356 از ایران، به مقصد بلژیک هجرت کرد و پس از اقامتی سه روزه در بروکسل عازم انگلستان شد و در منزل یکی از بستگان نزدیک همسر خود اقامت گزید و پس از گذشت یک ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشکوک درگذشت و با مشورت استاد محمد تقی شریعتی و کمک دوستان و یاران او از جمله شهید دکتر چمران و امام موسی صدر در جوار حرم مطهر حضرت زینب (س) در سوریه به خاک سپرده شد.

 

از ارشاد تا زندان 1354 – 1348

در پایان سال 1348، با کاروان «حج» حسینیه ارشاد به مکه رفت و در بازگشت در اسفند 48 سخنرانی «معیاد با ابراهیم» را ابتدا در دانشگاه مشهد و پس از آن در حسینیه ارشاد ایراد کرد. در فاصله سالهای 48 تا 50 وی همچنان به فعالیت در دانشگاه مشهد ادامه می داد و در ضمن آن، سخنرانیهایی نیز در دانشگاههای دیگر ایراد می کرد... مجموعه این فعالیتها مسئولین دانشگاه را بر آن داشت که ارتباط او با دانشجویان را قطع کنند و به کلاسهای وی که در واقع به جلسات سیاسی ـ فرهنگی بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند...

در پی این کشمکشها و دستور شفاهی ساواک به دانشگاه مشهد کلاسهای درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطیل شد.

ـ ..... نگاهی به سخنرانیهای وی که به همت حسینیه ارشاد منتشر گردید (نیایش 1349- اقبال مصلح قرن اخیر 490 – مذهب علیه مذهب 49- روشنفکر و مسئولیت آن در جامعه 49 – حسین وارث آدم 49- مسئولیت شیعه بودن 50- تشیع علوی و صفوی 50) نشان از پر کاری وی در این سالهاست. او کوشید تا ارشاد را ازیک موسسه مذهبی به یک دانشگاه تبدیل کند. لذا از سال 1350 شب و روزش را وقف این کار کرد، در حالی که در این ایام در گروه تحقیق وزارت علوم هم کار می کرد.

ـ به مرور زمان حضور وی در حسینیه ارشاد، موجب رفتن برخی که وجود او بر ایشان ناخوشایند و غیر قابل تحمل بود، شد و بافت اعضاء و مخاطبان ارشاد یکدست تر و برنامه آن شکل مشخص تری پیدا کرد... لذا این امکان را می یابد تا با پیشنهاد و قوانین جدید به سازماندهی جلسات بحث و گفتگو، ‌کمیته های هنری، نقاشی وگروههای تحقیقاتی بپردازد. این گروهها شامل: گروه تاتر، گروه کودکان و نوجوانان، گروه ادبیات، گروه تحقیقات قرآن و نهج البلاغه، بود که با استقبال وسیع از طبقات تحصیکرده خصوصاً دانشجویان روبه رو شد....

ـ از اواخر سال 50 تا آبان 51، کار وی در حسینیه ارشاد سرعت غریبی پیدا کرد،‌ به طوری که برای انجام سخنرانیهایش فرصت تحقیق قبلی نداشت و بیشتر از حافظه اش کمک می گرفت. نمایش ابوذر درمرداد ماده 1351 درست سه ماه قبل از اینکه حسینیه بسته شود اجرا شد. نمایش بعدی در فاصله کمتر از دو ماه در حسینیه به اجرا در آمد که منجر به بسته شدن حسینیه ارشاد شد. و از اواخر آبان ماه 51 زندگی مخفی وی آغاز شد و پس از چند ماه زندگی مخفی درمهرماه سال 1352 خود را به ساواک معرفی کرد که تا 18 ماه او را در سلول انفرادی زندانی کردند.....

ـ آقای عبدالطیف خمیشی (از اعضای نهضت مقاومت آزادیبخش الجزایر) که از همکلاسیها و همرزمان دکتر شریعتی بود،‌ در دیداری که با شاه در کنفرانس اپک داشت (یکی دو هفته پیش از عید سال 54، شاه برای گذراندن تعطیلات زمستانی، به سوئیس و از آنجا برای شرکت درکنفرانس سران اپک به الجزایر می رود) از او می خواهد که دکتر شریعتی را آزاد کند. شاه در آنجا قول آزادی وی را می دهد که نهایتاً در اواخر اسفند ماه سال 53 او از زندان آزاد می شود و بدین ترتیب مهمترین فصل زندگی اجتماعی و سیاسی وی خاتمه می یابد.

 

از بازگشت تا دانشگاه 1348 ـ 1344:

...... اوایل شهریور 1343، دکتر علی شریعتی از زندان آزاد شده ..... و پس از مدتی حکم انتساب مجدد او با رتبه چهار آموزگاری برایش فرستاده شد....

ـ پس از پنج سال تحصیل و آموختن و فعالیت سیاسی، در فضای باز سیاسی و فرهنگی اروپا، بازگشت به فضای راکد و بسته جامعه ایران و آن هم تدریس در دبیرستان بسیار رنج آور بود، سال بعد (وی) پس از قبولی در امتحان به عنوان کارشناس کتب درسی به تهران منتقل می شود و با آقایان برقعی و باهنر و دکتر بهشتی که از مسئولین بررسی کتب دینی بودند، همکاری می کند.

ترجمه کتاب «سلمان پاک» اثر پروفسور لوئی ماسینیون حاصل تلاش او در این دوره است (سال 45 ـ 1344) ....

ـ از سال 1345 او به استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام می شود. موضوعات اساسی تدرس او را می توان به چند بخش تقسیم کرد: تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدنهای غیر اسلامی.

از همان آغاز روش تدریس، برخوردش با مقررات متداول در دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگر استادان متمایز می کرد و برخلاف رسم عمومی اساتید دیگر ... از تدریس براساس جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز می کرد و برنامه تعیین شده ای را اعلام نمی کرد ... که این مسئله مورد اعتراض و شکایت مدیران گروه آموزشی در دوره های مختلف بود...

ـ کتاب اسلام شناسی درسهای دکتر در دانشکده ادبیات مشهد در سالهای 46 ـ 1345 است توسط چند نفر از دانشجویان ضبط و پلی کپی شده بود و بعد توسط او تصحیح و به چاپ رسید. همچنین در سال 1347 کتاب « کویر» را چاپ می کند. به گفته وی: «من در کویر از لائوتزو و بودا تا هایدگر و سارتر، پلی زده ام و بهتر بگویم، پلی کشف کرده ام که آنرا مدیون « قصه آدم» درفرهنگ ابراهیمی ام و تجسم عینی سمبلیکش «حج»، تئاتری که در آن کارگردان خداست و بازیگر انسان و نمایشنامه؟ فلسفه وجود و داستان آفرینش و قصه خلقت انسان و تکوینش در تاریخ و حرکت در ذات، بر مبنای جهان بینی توحید!»

از نوشته های دیگرش در این سال « توتم پرستی» است که نوشته های او در رثای قلم و حرکت اوست.

ـ چاپ اسلام شناسی و موفقیت درسهای دکتر علی شریعتی در دانشکده مشهد و ایراد سخنرانیهای او در حسینیه ارشاد در تهران موجب شد. که دانشکده های دیگر ایران از او تقاضای سخنرانی کنند این سخنرانیها از نیمه دوم سال 1347 آغاز شد.

 

شریعتی چگونه در گذشت:

شریعتی سه هفته بعد از خروج از ایران و رفتن به سواتهمپتون انگلستان به طرز مشکوکی از دنیا رفت دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد شریعتی بر خلاف وصیت خود که خواسته بود بود وی را در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن کنند، در حرم حضرت زینب(س)، دختر علی پسر ابوطالب، در شهر دمشق به خاک سپرده شد.روز دقیق درگذشت ایشان ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ هجری شمسی است در ایران خیلی ها دکتر علی شریعتی را شهید نیز می دانند راز مرگ شریعتی نیز مانند راز مرگ غلامرضا تختی مشکوک است و شاید بی راه نباشد او را نیز شهید خطاب نمود.پ


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:, :: 14:1 :: توسط : امیرحسین

درباره وبلاگ
سلام به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم لحظات خوبی را در اینجا سپری کنید واستفاده ی کامل را ببرید برای بهتر شدن وبلاگ نظر فراموش نشه مدیر وبلاگ: امیرحسین
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ایرانیان و آدرس iranian.history.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:








در اين وبلاگ
در كل اينترنت